داشتم شاملو میخوندم آخه وقتی بیکار شم یادش میوفتم نمیدونم چرا، شاید چون حال و هوای نوشتنش داره منو توصیف میکنه.
شایدم چون همه شاملو رو برای چیزی برای گفتن داشتن میخونن، اما نه، من شاملو میخونم چون شاملو کسی رو صدا میزنه که من میخوام صدا بزنم، چون شاملو داره از آیدایی میگه که من دوس دارم ازش بگم اما شاملو کجا و من کجا؟!
اما اینو میدونم که آیدای من از آیدای شاملو بهتره، خیلی بهتره.
رسیدم به این جملش که میگه من مرگ را زیسته ام
با آوازی ؛
« غمناک»
« غمناک»...
یه لحظه دلم خواست شاملو روبروم باشه بهش بگم من زندگی رو تجربه کردم با صدایی آروم.
اما من مرگ رو زیستم با تصویری کوچیک.
آخ که نیستی شاملو تا کنارت گریه کنم و بهت بگم بیا برای آیدای من بگو و بنویس که بهتر است.
شاملو یادمه که گفتی ((و آن صدا غمناکترین آوازِ استمداد)).
اما برا من اون صدا زیباترین آواز محبته.
ببخش منو که باهات اینقد مخالف بودم امروز...
اما بدون که آیدای من حتی میتونه جای تو رو هم پر کنه، آیدای من خود کلمه ی استمدادِ ...