نثر آشفته

دیگر در این دیر پرنده ای فریاد سر نمی‌دهد،
دیگر چرنده ای بی محابا خود‌ش را به آب نمی‌زند.

در این هوا اگرچه غبار است،
اما دیگر صدا گرفته ای نیست.

ای یار، دانی دلیلش چیست؟!
چون که دیگر محبت گُر گرفته ای نیست.!!!
  • نیما دشتیان
سلام نیما جان
خیلی قشنگ مینویسی
ماشاالله
ادادمه بده که پیگیر مطالبتیم
سپاس از شما
ممنونم 
تلاشمو میکنم 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

خیال های عریان

خیال های لخت گاهی تابو ها رو میشکنند و برهنه بیرون میان. امان....

بوی قهوه بوی نامش می‌دهد
چون که هر دو تلخی خود را یهویی می‌دهند...


Designed By Erfan Powered by Bayan