مجنون هم حال خودش را فقط خودش می فهمید و چه دلی داشت و دارد بعد از این همه سال.
سال ها از بودنش، سرودنش، خواندنش، بی قراری هایش
و بی تابی های همیشگی اش میگذرد اما دریغ از درک حتی یک ثانیه ی فانتزی های زندگی اش، دریغ از فهمیدن حال خرابِ خوبش.
مجنون خوشبخت بود از همه لحاظ، از اینکه لیلی اش را فقط خودش میخواست، از اینکه لیلی اش در نظر همگان زشت بود.
مگر آدم چقد میتواند خوشبخت باشد که یک نفر فقط برای خودش باشد و خودش خواهانش باشد.
مجنون خوشبخت بود از بابت اینکه در عصری زندگی میکرد که دوربینی نبود تا لیلی را شکار کند، گوشی ای نبود که لیلی را در خود جای دهد، عکاسی نبود که لیلی را در تاریخ روزگار ثبت کند.
حتی مجنون خوشبخت تر هم بود چون که نقاشی نبود که بخواهد لیلی را در پهنه ی خالی از همه چیز کاغذ های سفید به نمایش بگذارد.
اگر از من میشنوی مجنون خوشبخت ترین آدم روی زمین بود چون حتی صدای لیلی را کسی نمیتوانست برای خودش بردارد چون ضبط صوتی نبود.
دل آدمی گاهی پر میکشد برای نبود چیزهایی که نبودشان بودن یه نفر را آسونتر و سهل الوصول تر میکند.
اما در این دیار، در این زمان و در این عصر بی لیلی و مجنون
من ماندم و دنیایی از رقیب، عکاس، نقاش و گوشی و ضبط صوت هایی که همه شان در پی بانویی زیباتر از لیلی اند.
من ماندم و تصاویری از لیلی عصر تکنولوژی، عکس هایی از لیلی عصر ربودن ها و بریدن ها...
کاش بانوی فانتزی های منم زشت بود و من دوستدارش بودم.
کاش آدم های شهر من، آدم های دور و بر لیلی زمانه ی من
منکر زیبایی اش میشدند، کاش صدایش را زیبا نمی پنداشتند
و هر روز من را از یک عالمه خاطر خواهی سرزنش میکردند.
کاش... کاش....کاش...کاش...
دلم جهانی بی رقیب میخواهد چون که نایی برای مبارزه و تلاش ندارم.
چون که لیلی عهد مرا خاطرخواهانی بسیار و دل دادن هایی گزاف و سنگین احاطه کرده است.
سال ها از بودنش، سرودنش، خواندنش، بی قراری هایش
و بی تابی های همیشگی اش میگذرد اما دریغ از درک حتی یک ثانیه ی فانتزی های زندگی اش، دریغ از فهمیدن حال خرابِ خوبش.
مجنون خوشبخت بود از همه لحاظ، از اینکه لیلی اش را فقط خودش میخواست، از اینکه لیلی اش در نظر همگان زشت بود.
مگر آدم چقد میتواند خوشبخت باشد که یک نفر فقط برای خودش باشد و خودش خواهانش باشد.
مجنون خوشبخت بود از بابت اینکه در عصری زندگی میکرد که دوربینی نبود تا لیلی را شکار کند، گوشی ای نبود که لیلی را در خود جای دهد، عکاسی نبود که لیلی را در تاریخ روزگار ثبت کند.
حتی مجنون خوشبخت تر هم بود چون که نقاشی نبود که بخواهد لیلی را در پهنه ی خالی از همه چیز کاغذ های سفید به نمایش بگذارد.
اگر از من میشنوی مجنون خوشبخت ترین آدم روی زمین بود چون حتی صدای لیلی را کسی نمیتوانست برای خودش بردارد چون ضبط صوتی نبود.
دل آدمی گاهی پر میکشد برای نبود چیزهایی که نبودشان بودن یه نفر را آسونتر و سهل الوصول تر میکند.
اما در این دیار، در این زمان و در این عصر بی لیلی و مجنون
من ماندم و دنیایی از رقیب، عکاس، نقاش و گوشی و ضبط صوت هایی که همه شان در پی بانویی زیباتر از لیلی اند.
من ماندم و تصاویری از لیلی عصر تکنولوژی، عکس هایی از لیلی عصر ربودن ها و بریدن ها...
کاش بانوی فانتزی های منم زشت بود و من دوستدارش بودم.
کاش آدم های شهر من، آدم های دور و بر لیلی زمانه ی من
منکر زیبایی اش میشدند، کاش صدایش را زیبا نمی پنداشتند
و هر روز من را از یک عالمه خاطر خواهی سرزنش میکردند.
کاش... کاش....کاش...کاش...
دلم جهانی بی رقیب میخواهد چون که نایی برای مبارزه و تلاش ندارم.
چون که لیلی عهد مرا خاطرخواهانی بسیار و دل دادن هایی گزاف و سنگین احاطه کرده است.