چرا دیگه نمیتونم بنویسم؟!!
چرا حس میکنم خاموش شدم!، از اون خاموشی هایی که ملت تامام تلاششون رو میکنن تا آتیشه دوباره گُر نگیره، از اونا که کلی آب میریزن روش تا سرد شه،! از اونا که زیر تَل ها خاک مدفونش میکنن تا خفه شه!،
اره!. درسته!.
دقیقا همین شدم، بدون گرمی، بدون دود، بدون ایجاد ترس برای ملت که نکنه روشن شه و جایی رو آتیش بزنه،!
دوس دارم بشم اون آتیشی که لب ساحل روشن میکنن و دورش جمع میشن که خاطره تعریف کنن و بنوازن. هر جور نواختنی هاااا!! نواختن گیتار، ویولن، کالیمبا، نواختن روح دوست و معشوقه.
اصلا میدونی چیه؟! دلم میخواد با یه اکیپ برم سفر، فرقی نمیکنه کجا!، از اونا که احتمالن خیلی ها شون همو نمیشناسن و تازه تو مسیر و مقصد با هم آشنا میشن.
دوس دارم بشم اون آتیشی که تو دل طبیعت باهاش عکس میگیرن و برا بقیه ی ملت میفرستن، اون آتیشی که چایی شونو باهاش درست کردن و بهش میگن چای آتیشی، جوری که وجودشو از آتیش گرفته.
اصلا کسی هست بلاگ بخونه تو این دوره و زمونه دیگه؟
اگه کسی صدامو شنید، یه کمکی.... نه هیچی ولش کن.!
از یه آتیش خاکستر شده به............!!