+ ازش پرسیدم دوسش داشتی باهاش ازدواج کردی؟
گفت نه
گفتم پس چرا ازدواج کردی باهاش ؟
گفت چون منطق و عقل میگفت این فرد به دردم میخوره و زندگی بهتری از نظر عرف جامعه ، باهاش دارم چون شرایطش بیشتر به من میخورد ( و همه هم همینو میگفتن).
گفتم پس دلت چی؟ چجوری راضی ش کردی با کسی که دوسش نداری ، ازدواج کنی؟
گفت بهم گفتن یه مدت که بگذره عاشقش میشی ، دوست داشتن به وجود میاد.
گفتم راست میگفتن؟
گفت از نظر منطق و عقل آره
اما دل!
سکوت کرد ، رنگش پرید.
گفتم چی شد؟
گفت هنوزم عصرها دلم میخواد اونی که دوسش داشتم و دارم رو بغل کنم و پیشونی شو ببوسم.
دیگه چیزی نپرسیدم،
فهمیدم از نظر دل ، دوست داشتن به وجود نمیاد و بهش دروغ گفتن.
به نظرم همه شون باید تاوان دروغی که بهش گفتن رو بدن...